مردم
جمعه, ۳ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۰۵ ق.ظ
من عاشق اصالتم هستم. علاقه من به شهرم، خانواده و اجدادم و فرهنگ و رسوماتمان زیاد است. آنقدر که دلم برای روستای پدری تنگ میشود. با همه تفاوتها آدمهای اطرافم را از ته دل دوست دارم و دلم نمیخواهد ازشان بیش از حد فاصله بگیرم. این اصل مطلب است اما وقتی بر میخورم به اینطور حوادثی، عصبی و ناراحت میشوم. باید به من حق بدهید. البته اصلا مهم نیست که یک نفر از سر کوچه دارد بال بال میزند به من برسد و خطاب بهم بگوید عروس خانوم. هرچقدر چندشم بشود ولی برایم مهم نیست. مثل وقتهایی که همین مردم روستایی که من عاشق صفا و سادگیشان هستم مرا میکشند کنار و میپرسند زن بابات چجوری ست؟ میآید خانهتان؟ و سوالهای نفرتانگیز اینطوری.
مردم زیاد حرف میزنند. مهم نیست که درباره من چه بگویند اما اگر این حرفها بشود موضوع بحث و دعوای پدر مادرم آنوقت دیگر مهم اند. آنوقت دلم پاره پاره میشود و با عصبانیت میگویم که آدم هزارسال توی اهواز خاک بخورد اما اینجا نماند. من! من اینها را میگویم. منی که عاشق شهر کوچکم هستم و اگرچه رفتن وسوسه انگیز است، شبیه غم جدا شدن از مادر مهربانی ست. اما وقتی عصبانی میشوم باید هم زل بزنم توی صورت آن شخص و بگویم این مردم فیروز... فقط بلدند حرفهای بیربط بزنند. منظور اصلیام البته این است که تو آدم فضولی هستی و درباره چیزی حرف میزنی که به تو ربطی ندارد. بعد هم سرم را تکان میدهم و لبم را جمع میکنم. واقعا متاسفم.
البته متاسفمترم که باید حرف مردم انقدر در خانواده من نفوذ کند. منی که حرف مردم برایم مهم نیست، حرف مردم برایم مهم میشود فقط هم بخاطر خانوادهام. خانوادهای که هزارتا سوراخ دارد درست مثل دل من که پاره پاره است و شاید چیزی نمانده قطعههایش از هم جدا شوند. برای من مهم نیست که درباره من یا تو چه میگویند اگرچه به حرفها با دقت گوش میکنم و البته غصه میخورم برای صاحب کلامها. اما نمیشود به حرفهای بابا بیتفاوت بود، نمیشود غصه مامان را دید و اهمیت نداد.
چرا اینها را مینویسم؟ خب نوشتن چیز خوبی ست. نوشتن عصبانیتم را کم میکند و یادم میاندازد که سالهاست با این مردم کنار آمدهام و این هم میگذرد. نوشتن آرامم میکند مخصوصا اگر بدانم تو میخوانی.
- ۹۷/۰۱/۰۳