کی به من میرسی که منتظرم
دوشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ب.ظ
من دلم میخواست این داستان من و تو به جایی میرسید و انقدر بلاتکلیف نمیماند. آنوقت میتوانستم با تو حرف بزنم راحت و رها و وقتهای بیحوصلگیام را زنده کنم و چشم و دلم روشن شود. دلم میخواست تو بشوی انگیزه نداشتهام و حالِ بیحالیام. سخت است تنها بودن مقابل این همه واقعیت. مقابل اشک خواهرم و بیتابی زیادی که اخیرا دامنش را گرفته و مرا حسابی نگران میکند. تو میتوانستی بداخلاقی و بدخلقی اخیرم را هم درمان کنی بیشک. با تو فصل جدیدی بود، بی تو فقط بهار است...
تو خیلی کارها میتوانست بکند. پریشانی مرا و کارهای احمقانهام را به گمانم تو میتوانی درمان کنی. چیز دیگری نتوانسته تا به حال. هرچند از بعد حرف زدنمان حس میکنم شاید نیاز به گفتنهای بیشتری داشتم و گاهی حتی در حقیقت چیزهایی که به تو گفتم تردید میکنم اما هنوز هم حس میکنم من، به تو نیازمند است اگرچه گاهی با خجالت و شرم. دلنگران خودم هستم و خجالتزده بابت خودم...
+ هی توی دلم میگویم هرچه صلاح تو است، هرچه صلاح تو است، هرچه صلاح من است...
- ۹۷/۰۱/۰۶