گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

روزانه نویسی: بحث آزاردهنده

شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ
یادت هست درباره بحث‌های فمنیستی از من پرسیدی؟ این چیزی بود که اصلا تصور نمی‌کردم سوال خواستگاری بشود. چیزی هم نبود که با آن خیلی برخورد کنم. تا اینکه امشب اتفاق افتاد! امشب مهمان عمو بودیم. همه چیز را پیش‌بینی کردم و برایش راه حل پیدا کردم. قرار شد اگر درباره تو شوخی کردند هیچی نگویم و محلشان ندهم، من هم باهاشان شوخی نکنم. اگر غیبت شد یکجوری رفتار کنم که نفهمیدم و از جمع بکشم بیرون. اما هیچ‌کدام نشد.
   اول بحث فیلم بود. کلی حرف زدیم. بعد بحث کشید به چیزهای فمنیستی. حالم بهم می‌خورد. کشیدم کنار. سرم را کردم توی گوشی. بهانه خوبی ست این دوره. واقعا هم توجهم به گوشی بود. نمی‌دانم چه شد و کجا فهمیدم که دیگر سکوت درست نیست. من واقعا نمی‌توانستم آنجا بنشینم و انقدر نسبت به اسلام بی‌تفاوت باشم. نسبت به حرف‌هایی که درباره اسلام زده می‌شد. می‌توانستم؟ خلاصه افتادم توی بحث. دو نفر در مقابل چهار نفر که البته آن نفر دیگر هم زیاد استدلالی نداشت و شرکت نمی‌کرد. 
   من آدم ضعیفی در بحث کردنم. این یک حقیقت است. آن هم همچنین مسئله‌ای که به شدت به نقطه ضعف‌های زندگی‌ام نزدیک است. نقطه‌ضعف‌ها عاطفی. من داشتم از چیزی دفاع می‌کردم که خودش بزرگترین ضربه عاطفی و خانوادگی را به من زده بود. بغض می‌کردم، یک بار هم صدایم لرزید ولی خودم را کنترل کردم. آزار دهنده ست کنترل احساسات اینطور وقت‌ها. مطمئنم همان‌طور که من لرزش دست عمه را از عصبانیت دیدم او هم لرزش صدای مره شنیده. واقعا نمی‌شد ساکت بمانم وگرنه این عذاب طاقت‌فرسایی بود برایم و حالا هم در عوض دارم گریه می‌کنم بلکه این حجم از فشار درونی با قطره‌های اشک بیرون بریزد. (این را نمی‌گویم که ناراحت شوی، من زیاد گریه می‌کنم گاهی از غم گاهی از شوق. گریه برای من نیاز است، مثل هوا. گفتنش به تو آرامش‌بخش است)
   راستش می‌دانم بهتر است بهتر است قدرت بحث‌کردنم را گسترش دهم اما این را نمی‌خواهم. می‌خواهم فقط از سر اضطرار بحث کنم، مثل امشب. من دلم می‌خواهد آدم مهر و محبت باشم. حس می‌کنم این چیزها در من جای نمی‌گیرند. 
   امروز صبح به شکل عجیبی دیر بیدار شدم. نزدیک به ۱۱صبح. واقعا دیر بیدار شدن روز را نابود می‌کند. تنها کار قابل توجه بعدازظهر این بود که فیلم shape of water را دیدم. راستش لذت بردم. بعدش هم رفتم پای ظرفشویی و در حین شستن ظرف‌ها زدم زیر گریه. چرایش بماند. عجیب است که من حین شستن ظرف‌ها و لباس‌ها انقدر احساسی می‌شوم. عجیب نیست؟ اهواز همین‌طوری ست. البته ظرف‌ها آنجا کم‌ترند و امان نمی‌دهند. آشپزخانه هم آنجا شلوغ است. اما لباس‌ها زیادند و رختشورخانه خلوت. 
   بعدش هم جمع کردن رفتم خانه عمو مهمانی. مامان زودتر رفته بود کمک کند به زن‌عمو. راستش اعتراف می‌کنم که از مهمانی‌ها لذت می‌برم به صورت کلی اما اینطوری نه. دارم پشیمان می‌شوم! اگر از من بپرسند امشب خوش گذشت یقینا می‌گویم نه و البته می‌گویم بد هم نگذشت آنقدرها. اما این بحث‌ها یک خوبی دارد، فاصله تورا با آدم‌هایی که شبیهت نیستند حفظ می‌کند. شاید بدی هم به نظر بیاید اما در شرایط حال حاضر خوب است. 
   عصر به خدا می‌گفتم خداجان همه چیز را با جزئیات چیده‌ای اما جوری چیده‌ای که به انسان می‌گوید خودت عقل داری خودت انتخاب کن و این سخت‌ترین حالت ممکن است...
  • ۹۷/۰۱/۱۱
  • بهمن دخت