گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

Broken girl

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ
قبلا وقتی برایم شعر می‌نوشتی درونم شبیه جوشش چشمه شعر می‌جوشید. بیت و مصرع، بعضی نصف و نیمه، بعضی خط خورده. اما حالا بیابان عجیبی ست درونم. اصلا می‌دانی من گاهی روزهای متمادی یک شعر هم نمی‌خوانم؟ هرچه می‌خوانم تو نوشته‌ای. بله بگذار برایت بنویسم. بنویسم که اوضاع اسفناکی ست. اگر بخواهم خودم را برایت توصیف کنم به یک کلمه می‌رسم، "هیچ".  هیچ به معنای واقعی کلمه. انسانی معمولی که فرسنگ‌ها با چیزی که می‌خواستم فاصله دارد. یعنی حتی به آن نزدیک نیست. مثلا همین تعطیلات، حاصل امروز چه بوده؟ هیچ. دیروز چطور؟ آن هم هیچ و روز قبلش؟ هیچ و هیچ و هیچ...
   تخت چوب‌ها از طوفان در امان نیستند. آدم باید کشتی بشود آن هم محکم. چیزهای زیادی در زندگی‌ام شبیه طوفان بودند، چیزهایی که دائم توی سرم زمزمه می‌کنم اگر نبودند چه می‌شد؟ می‌دانم احمقانه است. من خیلی وقت‌ها از گذشته و اتفاقات افتاده می‌گذرم. حالا داریم درباره چیزهای بزرگ حرف می‌زنیم. چیزهایی که زندگی‌مان را از این رو به آن رو می‌کنند. طوفان‌های وحشی که بی‌رحمانه بر تنه زندگی ما می‌کوبند. وقتی به آن‌هایی که خودم کمی درشان نقش داشتم فکر می‌کنم از خودم متنفر می‌شوم. خب هر کسی در زندگی اشتباه می‌کند، اما سوال اینجاست، چقدر بزرگ؟ چقدر موثر؟ و آن چیزهایی که من درشان نقشی نداشتم، نمی‌گویم از آدم‌ها متنفر نمی‌شوم. گاهی تنفر از یک شخص چنان بر قلبم تحمیل می‌شود که به گریه می‌افتم یا به سر و صورت خودم می‌زنم ( مامان می‌گوید کارخوبی نیست و بعضی از سلول‌های مغزی را نابود می‌کند و عمر را کم ) خب همه ما غصه می‌خوریم، همه ناراحت می‌شویم و البته عصبانی، برای من قید زمانش گاهی ست. البته مسئله اضلی این است. چیزی عجیب سایه انداخته روی سرم و شاید کمی روی دلم. من خراب شده‌ام!
   بله لغت درستی ست، خراب. اگرچه برای ماشین به کار رود. من آدم‌آهنی نیستم اما این دلیل خوبی ست که خراب نشوم؟ راه‌های روبه‌رو شدن با چیزهای خراب چیست؟ مثلا تعویضشان کنیم. لب‌تاپ خراب را می‌شود عوض کرد، هندزفری جدید هم می‌شود خرید و کفش‌های خراب را می‌شود دور انداخت، اما بدبختانه خودم را نمی‌توانم عوض کنم. خب راه بعدی، تعمیرشان کنیم. خوب است. باید تعمیر شوم. خب چطوری؟ چیزهای زیادی را امتحان کردم. جوابی نگرفتم. فعلا جوابی نگرفتم.
   شعر هم داستانش همین است، کتاب‌خواندن هم، بافتن هم، درس خواندن هم، نوشتن هم، عکاسی هم، خطاطی هم، هم، هم، هم، هم... . من آدامس هندوانه می‌جوم، بلاگ را باز می‌کنم، شعرت را می‌خوانم، پلک می‌زنم و احساس می‌کنم چقدر برای تو نامناسبم. می‌دانم تو چه می‌خواستی و تصورت چه بود. اقرار کن، چه اشکالی دارد؟ من خودم دائم پر و خالی می‌شوم از زندگی، انگار ریپ می‌زنم. تو یکی می‌خواستی همراه، پر و بال، انرژی دهنده، یا همچین چیزهایی. من شاید کمی از این‌ها در نهادم باشد ( شبیه کامپیوتری که برنامه مورد نظر را دارد ) اما حالا ازشان درست استفاده نمی‌کنم ( مثلا وقتی که کامپیوتر روشن نمی‌شود ) و من هم معتقدم اصل همان استفاده کردن است. شاید روزهای خیلی قبل ( من مبدا اش را نمی‌دانم ) عاشق آن دختری شدی که بودم، اما حالا انگار تغییر کرده‌ام. پذیرفتنش سخت است،  خیلی سخت... چیزهای کمی از آن دختری که بودم مانده است...
  • ۹۷/۰۱/۱۴
  • بهمن دخت