گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

چه کنم؟

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۵۴ ق.ظ
بابا قطعا بنا دارد چیزی به من نگوید. ممکن است بتوانم از زیرزبان مامان بکشم ولی بعدش اگر بروم به بابا بگویم دعوایشان می‌شود:(( الان شرایط جوری ست که انگار من هیچ چیز نمی‌دانم و نباید بدانم. انگار نه انگار که من گفتم جوابم مثبت است، گفتم تو خیلی شبیه من هستی تو خیلی برای من مناسبی گفتم که پول برای من در زندگی مطرح نیست من همانطور هم می‌توانم زندگی کنم. حتی به بابا گفتم تو خودت آنطوری زندگی کردی او گفت من مجبور بودم تو مجبور نیستی. تو خواستگارای بهتری هم داری. من بهش گفتم کو پس چرا نیستن چرا عالم و آدم این قضیه رو شنیدن ولی هیچ کاری نکردن. بهش گفتم همیشه یکی که کاملا مناسب آدم باشه علایق و روحیاتش شبیه آدم باشه پیدا نمیشه بابا. حتی بهش گفتم من تو این زندگی مرفه آرامش ندیدم که بخوام رهاش نکنم. گریه کردم حتی. مثل همیشه. مثل همیشه وقتی باهاش درباره این چیزا حرف می‌زنم گریه‌ام گرفت. پدره دیگه. مثلا سخته دخترشو بده دست کسی که شرایط مالی خوبی نداره. میگه نکنه من یه شب گشنه بخوابم. نمیدونه من خیلی شبا گشنه می‌خوابم. می‌تونم برم بیوفتم تو گروه اون سه‌تا دختر و هفته‌ای یه بار استیک بخورم بعد زنگ بزنم خودمو لوس کنم بگم من پولم تموم شده پول بفرست. نمی‌کنم همچین کاری. جای استیک من کتاب می‌خرم پول کلاس سوارکاری میدم نیم‌بوت می‌خرم تجهیزات دوربین می‌خرم و گشنه می‌مونم. حتی نمیتونه فکرشو بکنه که من یه هفته تمام شام نون قندی میخوردم و شبا حالت تهوع داشتم. بابا نه تنها منو نشناخته و نمیدونه مدت‌هاست دارم دست و پا میزنم فقط آرامش روانی داشته باشم و احساس می‌کنم گاهی شبیه دیوونه‌ها میشم ( لنز دوربین و کفش سوارکاری و کتاب برای من مسکن هستن ) بلکه نگران خودشه و می‌خواد بره بگه داماد من فلانیه. نمیخواد نگران خورد و خوراک من باشه، نگران زندگی من باشه. انگار که بخواد فقط من از دایره آدم‌هایی که مسئولیت داره روشون خارج کنه و خیالش راحت باشه که نیاز به بررسی ندارم. من چه‌کار کنم؟ ها؟ چجوری برم بگم من میدونم دارید واس خودتون تصمیم میگیرید و میگید به صلاح منه که صبر کنم فلان آقای دکتر و بهمان آقای مهندس خیالی ( همچین آدم‌هایی نیستن واقعا، باور کن. من میفهمم. بابا فکر می‌کنه که چقدر ممکنه من امکان ازدواج داشته باشم، اشتباه می‌کنه. هرکی میشنوه من باید ۶سال اهواز درس بخونم فرار میکنه و هزار بارم به بابا گفتم من حاضر نیستم بیام شبانه کرمانشاه همینجوری بی دلیل. حالا هرچی ) بیان منو بردارن ببرن. بعدشم چه معنی میده من شیش ساعت با کسی حرف بزنم. چهارتا سواله دیگه. خب دوتاش مسائل اعتقادی و ایناس دوتای دیگشم مسائل اقتصادیه. اصلا چرا من سوالای اقتصادی رو انقدر دیر پرسیدم؟ 
آره. اینجوریه. اینجوریه که من وقتی داشتم دکترای دامپزشکی رو می‌زدم نمیدونم دقیقا به چی فکر می‌کردم. الان دچار تردید شدم. بابا مجبورم کرد که بهم بگه خانم دکتر و خودمم همکاری کردم؟ نمی‌دونم... حتی تو پشت کنکور بودن هم من نمیدونستم. من واقعا هدف خاصی نداشتم که بمونم. من حالم خوب نبود می‌خواستم از اونجا برم اونجا دائم بحث و دعوا وحاشیه بود من واقعا داشتم آزار میدیدم ولی نفهمیدم اصلا چی شد که برای سومین بار موندم. نمیفهمم داره چی میشه. شبیه ربات برنامه ریزی شده که خودش نمیفهمه الان چرا همچین میکنه. میبینی؟ منو بتکونی کلی خاک ازم بلند میشه. تو بگو چه کنم؟ بگو من چیکار کنم با این وضعیت تو هم. با این آشوب با این حال؟
  • ۹۷/۰۱/۱۹
  • بهمن دخت