حرفایی که باید بزنم هرچند تلخن
شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۲۰ ب.ظ
خوب گوش کن بیین چی میگم
دیروز فاطمه زنگ زد صد بار بهم گفت بیشتر فکر کن و چی. گفت دختر عمهاش که تازه عقد کرده میگه پشت هر حرف خواستگاری و هر رفتار مدت آشنایی فلسفهای هست که بعدا میفهمی اگه توجه نکنی الان. درست میگه. باید خوب فکر کنی. من همش حس میکنم احساسی که بهم داری حسابی منطقت رو مشغول کرده و راه و بیراه هرچند وقت یکبار تو آینه به خودم نگاه میکنم یه آه میکشم و لب و لوچهام آویزون میشه بعد میگم آخه دختر تو چی داری که یکی دوست داشته باشه انقدر؟
بیراه نمیگم که. هیشکی منو دوست نداره. حالا مامان بابا و نسبتهای خونی فرق داره. خودت میدونی خون محبت میاره به هرحال. اونم نسبهای نزدیک. کاری با اینا ندارم. من حرف از بقیه میزنم. مثلا دوستام. خب دوستیم آره دلمون واسه هم تنگ میشه و این حرفا. همدیگه هم دوست داریم ولی از اون دوستداشتنا نیست که مثلا بتونه مارو یه سال ور دل هم نگهداره. دوری و دوستیه یجورایی. یا همین هماتاقیام. ببین چجوری شدن. تا منِ باتجربه کمک کردم فوت و فن زندگی خوابگاه رو یاد بگیرن تا دور هم جمعشون کردم صمیمیشون کردم خوب بودن باهام جور بودن، بعدش ناجور شدن. دیگه به حرفای من محل نمیدن، با من حرف نمیزنن. حالا نمیگم اونا نامردن، یزید و شمرن، شیطان رجیمن. من میگم منو دوست ندارن. من دلم میشکست یکیشون ناراحت میشد یا حالش گرفته بود. اینا عین خیالشون نیست من ۴روز کز کنم گوشه تختم.
یا همکلاسیام. حالا حرف اونارو نزنیم اصلا. خلاصه که منو دوست ندارن. اینجوری بهت بگم که الان اگه من بمیرم غیر از خانوادهام بقیه دوروز یه کم ممکنه ناراحت باشن ولی بعدش به هیچ میگیرن قضیه رو. خب یه عیبی دارم حتما دیگه. چه میدونم چیه. نچسبم، بداخلاقم، زبونم تیزه یا هرچی. شایدم اصلا نازک نارنجیام و فکر کردم باید همه عاشقم بشن واسه همینم خیال میکنم این شرایط غیر عادیه. مثلا بعید نیست بعد از ازدواج تو یه ربع منو نگاه نکنی من فکر خیلی تنهام و دنیا برام تیره و تار شده بعدش منزوی بشم برم تو خودم غصه بخورم دق کنم سکته کنم بمیرم. چه میدونم.
یعنی میخوام بهت بگم بشین خوب به همه حرفام فکر کن. خووووب. الکی خودتو اذیت نکنی واسه آدمی که ارزششو نداره. آدمی که خودش و بقیه کاری باهاش کردن که دیگه نمیشه با اطمینان گفت اصلا خوب میشه. بشین فکر کن ببین من کیام. به خدا قسم یه زمانی من یه دوست خیلی صمیمی داشتم که جونم واسش در میرفت. فکر میکردم ما تا ابد بهترین دوستای عالمیم و یه روز صداشو نشنوم اون روز بدترین روز عمرمه. الان هروقت یادش میافتم میخوام سرمو بکوبم به دیوار که چرا من احمق نفهم بیشعور با اون دوست شدم. الان یادش میافتم حالم از سر تا پای خودم به هم میخوره دلم میخواد بمیرم.
میفهمی چی میگم؟ میگم احساسات ممکنه بعد چند سال زمین تا آسمون فرق کنن. میگم خیلی بعد چند سال میخندن میگن نه من عاشق یارو نبودم. الکی احساساتی شده بودم. با چشمای خودم دیدم که میگم ها. چند سال قبل زار زار گریه میکرد واسه یارو، حالا میگه من تاحالا عاشق نشدم اون سوتفاهم بود. من نمیگم تو اینجوری هستی عزیز من. من میگم خودتو بدبخت نکنی. بیشتر توجه کن بیشتر فکر کن. حواست باشه به خودت، آیندهات رو خراب نکنی. از ما دیگه گذشت...
- ۹۷/۰۱/۲۵