گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

   روزهای سختی ست. گفتم که کلافه‌ام؟ مهمانی سختی بود. گمان کنم هزار بار گفتم توکل به خدا و برای محمد دعا کنید. در نقش یک همسر قوی همه چیز خوب پیش می‌رفت. البته سوزش معده و برگشت اسید جدی است. عذابم می‌دهد. همه چیز نسبتا خوب بود. شلخته بودم اما از خودم راضی بودم تا اینکه آیه آمد و گفت مامان یه چیزی داره از دهنم میاد بیرون. رفتم آب زدم به صورتش و برگشتم. هرچه خورده بود را روی پیراهن خوشگلی که مادر برایش آورده بود بالا آورد. همینطور روی پیراهن من. هنوز لکه‌اش را نشستم. حوصله‌ام نمی‌شود. 

   صبح هم توی رخت خواب بالا آورد. دو بار. دیگر طاقتم رفت. اشک حلقه زد توی چشمم. چشمم را از همه دزدیدم. نشستم روی یکی از میزها و با بغض شام خوردم. جا نبود. نشستم کنار دختر عمه‌ات که سعی می‌کرد دلداریم دهد. چه کار عذاب آوری. آن طرف‌تر عمه حاج بابا نشسته بود. نمی‌شنید و فقط حرف می‌زد. گفت پسری میاری. خنده‌ام گرفت. گفت اسمشو یا بذار محمد یا علی. دلم لرزید. بعد هم گفت زیاد راه برو تا زایمانت آسون بشه. خاله فاطی گفت این عمه حاج بابا بچه‌دار نشده. غصه‌ام شد. خودم را گذاشتم جایش. پیرزن خمیده شاید کمی بزرگتر از آیه به نظر می‌رسید. روزهای سختی داشتم اما زندگی او دلم را پر از اندوه کرد. با خودم گفتم چقدر ناسپاسم.

   شب سختی بود. بابا گفته بود وسایلم را جمع کنم و با آن‌ها بروم. رفتم. آیه گرسنه توی بغلم خوابید و من اندوهم را قورت می‌دادم. البته فردا روز بهتری بود. آرام و بی‌دردسر. تمام روز کمتر به تو فکر کردم. آیه هم آرام‌تر بود. یک گوشه تنهایی بازی می‌کرد. مدتی یکبار درباره چیزهایی در خانه که دلمان برایشان تنگ شده حرف می‌زنیم. مثلا آجربازی‌ها، کتاب‌ها، رختخواب آبی خرسی، حتی یکبار گفت مامان دلم برای میز آشپزخونه هم تنگ شده. بعد هم معمولا میگوییم دلم برای بابایی هم خیلی تنگ شده آره دل منم خیلی براش تنگ شده ان‌شاءالله زودی از حج میاد. البته من این وقت‌ها زیاد ناراحت نمی‌شوم. اما وقتی جای خالی‌ات را حس می‌کنم قلبم از جا کنده می‌شود. کنترلم از دستم خارج می‌شود. سر سفره وقتی مادر برای هزارمین‌بار پشت تلفن با کسی درباره تو واضح حرف می‌زد و من تلاش می‌کردم آیه را از او دور کنم، آیه اصرار داشت که با مادر برود دستشویی و به هیچ صراطی مستقیم نبود. گریه کرد و خودش را به زمین زد داد و هوار کرد. کاسه صبرم لبریز شد. رفتم توی دستشویی و گریه کردم. 

   روزهای سختی ست اما دارند می‌گذرند. امروز دور دوم انتخابات بود. هروقت یادش می‌افتم مضطرب می‌شوم برای همین حواس خودم را پرت می‌کنم. اگر پزشکیان رای بیاورد چه؟ واقعا چه؟ مامان رفته پای صندوق رای و ما توی خانه تنها ماندیم. اما تنهایمان نگذاشتند. این روزها نیاز به تنهایی دارم. می‌دانم میایی احتمالا حال جسمی‌ات هم خوب است اما نگرانت هستم. فکر می‌کنم تنهایی و غربت با درونت چه خواهد کرد؟ من شاید این روزها قوی و صبور به نظر برسم اما به شدت به تو نیاز دارم. سخت است برایم این همه نیاز به بقیه‌. می‌خواهم به تو تکیه کنم. نوازشم کنی و حواست به من باشد. دلم برایت تنگ است. پس کی برمی‌گردی؟ چه روزی؟ چه ساعتی؟ حالت چطور است وقتی میبینمت؟ به تو چه بگویم؟ چه به من می‌گویی؟ چقدر همه چیز تلخ است. 

   از همه جا خسته‌ام. تمام برنامه‌هایم بر هم خورد. نگران هر دو بچه‌مان هستم و احساس می‌کنم شبیه رباتی شده‌ام که به وظایفش می‌رسد تا این دوتا طفل معصوم صدمه نبینند. من از زندگی با تو چه می‌خواستم؟ غیر از تو واقعا چه می‌خواستم؟ با هرچه بود خوش بودم. به خدا که بودم. هوا گرم شده. کارها برایم سخت است. جورابم را نمی‌توانم بپوشم. امروز صبح یک ساعت تمام دلپیچه و اسهال داشتم. شب هم در آهنی خانه مامان ناخن انگشت شست پایم را حسابی فشرد و خون به بیرون جوشید. شاید حتی نتوانم چند روز پیاده‌روی کنم. الان کجایی؟ به چی فکر می‌کنی؟ من به تو و تمام زندگیمان می‌اندیشم. به اینکه از تو به غیر از تو چه می‌خواهم؟ به اینکه نیامدنت چه زهری ست. 

   روز نوزدهم است که از تو هیچ خبری ندارم. فردا باید به نمایندگی ماشین و صاحب خانه زنگ بزنم. سپرده‌ام پیگیری کنند که دانشگاه به ما خانه می‌دهد یا نه. دنبال جایی برای زایمان توی همدان هستم اما می‌دانم شاید مجبور شوم توی بیمارستان مخوف اینجا پسرمان را به دنیا بیاورم. تکمیل لیست هدیه آیه و ورزش و پیاده‌روی کارهای جانبی دیگرند. وسایل بچه هم تهران است. یعنی کی میایی؟ زود یا دیر؟ همه کارها روی دوش من سنگین است. میدانم می‌گذرد اما... اما بی‌تو زندگی چه بی‌هدف و بی‌فایده است. بی تو باید با خودم چه کنم؟ وقتی پسرمان را به دنیا آوردم و او را با خواهرش آشتی دادم و اسباب کشی کردیم و ماشین را زدیم پارکینگ پژوهشکده بعدش با خودم چه کنم؟ نکند بعد همه اینها بیایی؟ نکند بیایی و از من زن تنهای ساکتی مانده باشد که خوب احساساتش را سرکوب می‌کند؟ نکند نیایی؟ 

  • ۰۳/۰۴/۱۵
  • بهمن دخت