نامهات رسید عزیزم
هزار بار صحنه برگشتنت را تصور میکنم. البته میدانم برگشتنت شبیه هیچکدام از تصوراتم نیست. امروز هم منتظر و چشم به گوشی بودیم. فکر میکردم قرار است چه بشود؟ تلفن مادر زنگ بزند؟ تماس تصویری؟ یکهو عکسی آمد و نامه تو. دستخط تو. مادر میخواند من زیاد چیزی نفهمیدم. اشکم نگذاشت بخوانم. تا دیدم تو نوشتهای دلم تاب نیاورد. تو حالت خوب است. تو خوبی.
بگذار با تو درد و دل کنم. بچه تپل به دنیا آمد. با اینکه زایمان دوم بود همان اندازه بخیه خوردم. بچهها چرک کردند.باز شدند. دائم درد دارم و نمیتوانم زیاد تکان بخورم یا بنشینم. این رنج مضاعفی که خدا برای من قرار داد حکمتش چیست؟ ناتوانی پشت ناتوانی. کابوس زندگی من ناتوانی است. دوست دارم همه کارهایم را خودم انجام دهم اما دارم کج کج راه میروم. زود ضعف میکنم به سختی مینشینم و بلند میشوم. از خودم متنفرم. میدانم آدمها دوستم دارند و به من محبت میکنند اما از ناتوانیام خستهام. حتی نمیتوانم آیه را به راحتی دستشویی ببرم یا بغل کنم. کمی لجوج و بداخلاق شده. من از همراهی دائمش ناتوانم. دلم خیلی پر است. خیلی تنگ است. بغض رهایم نمیکند.
خوشحالم که حالت خوب است. چرا اسم بچه را نگفتی؟ مرا باز مردد گذاشتی. درست است که دستخط تورا دیدم و دلم کمی آرام شد دیگر حتی برایم سخت است تصور کنم برمیگردی. روزهای سختی ست عزیزم. احساس تنهایی مطلق میکنم. ناتوانی. مراقبت بخیهها سخت است. مدیریت رابطه بچهها سخت است. احساس میکنم بار من مدتهاست روی دوش بقیه ست و این برایم سخت است. خستهام. دلتنگم. دلگیرم. کاش زودتر بیایی. آیا میتوانم ۵ثانیه پیوسته به صورتت نگاه کنم؟ تصور عجیبی ست نه؟
دیگر نمیدانیم چه کنیم. هر کسی چیزی میگوید. من اعلانهای توئیترم را بستم. اینستاگرام را هم گمتر چک میکنم. باید به زندگی برگردم. تو سالمی و همه میگویند بهتر است زیاد درباره تو حرف نزنیم. پس من میمانم و ناتوانی بیشتر درباره تو. صبر. صبر تا روز نامشخص. صبر تا اتفاقات بعدی نامشخص. وقتی برگردی یکدیگر را میشناسیم؟ میترسم. من مادر فرزند دوم توام که ناتوانی مدام در این ۵۰روز و تماشای دیگران که کارهایش را انجام میدهند جان او را فرسوده. جسمش هم خراش عمیقی خورده و نیاز به مراقبت طولانی دارد. خوشبینی ذاتیام هم خدشهدار است. تو احتمالا مردی هستی با ۵۰روز خلوت در جایی محبوس و محدود. تو چه در سرت میگذرد؟ میدانم برمیگردی انشاءالله. اما نکند هیچ چیز مثل قبل نشود؟ از خودم می.ترسم. از ما می.ترسم و دلم برای تو تنگ است.
نوشتن چیزهای عاشقانه حالا بیفایده است. گفتن از بوسه ونگاه و آغوش و شیرینی صدا و گرمی نفس. دلتنگم. روزهای آخر بارداریام روزهای بعد زایمانم و نبود تو. دلتنگم. دلداری هیچکس مثل دلداری تو نمیشود. دلتنگم. برای خودم، برای خودم دلتنگم. برای تو دلتنگم. هنوز روزهای دوری تو ادامه دارد و کاسه صبر من لبریز. از آن زنی که میشناختی خصلتهای خوب زیادی باقی نمانده است. آن زن ضعیف بود آن زن دارد از بین میرود. آن زن دلتنگ است.
پسرمان ۸روزه است. همه میگویند شبیه آیه است. لبخند میزند دلم خوش میشود. آیه اندکی حسادت میکند که طبیعی ست. مادر تا روز ملاقات پیشمان بود. خیلی حمایتمان کرد. بخیهها اذیتم میکنند و درد دارم. احساس میکنم برای دنیا اضافیام. خستهام. دلتنگم.
- ۰۳/۰۵/۱۸