گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

   دخترمان لجوج شده.من هم از ناتوانی تهدید و تنبیهش می‌کنم. بعد با لحن پیروزمندانه‌ای می‌گوید من اصلا گوشی نمی‌خوام. پسرمان دلپیچه دارد و دفع برایش سخت است. دست چپم انقدر به آن تکیه داده‌ام درد می‌کند. زخمم اما خوب است. چند روز دیگر احتمالا بسته می‌شود البته هنوز از بخیه‌های داخلی چرک می‌آید. اسباب‌کشی تمام شد. البته خانه جایی ست که تو باشی. آنجا فعلا خانه من نیست. بی‌خانمانم که به خانه پدرم پناه آوردم. چند روز دیگر که زخمم خوب شود خانه به دوش می‌رویم پیش مادر. چقدر همه چیز دلگیر است. 

   راستی باباآدم گوشه هال حسابی برگ باز کرده. البته حالا در خانه جدید احتمالا خشک شود. چقدر مسخره ست که دارم پیوسته برایت می‌نویسم. که چه بشود؟ شاید قدری حالم خوب می‌شود. شاید امیدوارم بزودی بیایی و بخوانی. اما اگر بیایی و بخوانی چه فایده؟ شاید فاصله مان کم بشود. کی برمی‌گردی؟ اریعین دارد می‌رسد. ببین هیچ چیز سر جایش نیست. به تو فکر می‌کنم. اگر الان بودی چه؟ اگر این اتفاق زود فیصله می‌یافت یا اگر اصلا اتفاق نمی‌افتاد. چند بار با هم جر و بحث می‌کردیم؟ درباره اسباب‌کشی یا ماشین یا بچه‌ها یا چیزهای دیگر. چرا این فکرها توی سرم میاید؟ شاید چون تحمل روزهای آینده ناامیدی از زود آمدنت سخت است. چطور خودم را تسکین دهم؟ احساس انگل بودن دارم. 

   حوصله خودم را هم ندارم چه رسد به بچه‌ها. البته حفظ ظاهر می‌کنم. گاهی به چشم‌های معصومشان نگاه می‌کنم دلم سرشار از شوق و شادی زندگی می‌شود. اما قرار است چه بشود؟ این زندگی بی‌خودی نامشخص چه تلخ است. شاید هم من لوس و ضعیفم. اگر یک سال دیگر برگردی چه کنم؟ امروز یک نفر در توئیتر نوشته بود فلان و فلان را آزاد کردید بس است. دارد رویه می‌شود. عزیزم شاید واقعا قرار است درس عبرت بقیه باشی! حس می‌کنم کسی چنگ بر دلم می‌کشد. چه شد که اینطور شد؟ تقصیر کیست؟ من چه باید بکنم؟ سکوت و صبر یا هیاهو؟ درست است که هیاهو کنیم؟ نکند نفع جمعی در این نباشد؟ نکند خودخواهانه برای کشور هزینه بتراشیم؟ چه باید بکنم؟ یک جای خالی بزرگ در زندگی ماست نبودنت. تا هرکجا که می‌نگرم ناامیدی و بی‌خبری، تا انتها سرنوشت نامعلوم است.  بغض دارد خفه‌ام می‌کند.

   شاید مادر بیاید دیدنت. شاید بتوانی تلفن کنی. شاید زود برگردی. شاید هم دیر. چقدر زندگی از دست من خارج است. چقدر تنها و ناتوانم. چقدر دلتنگم.

  • ۰۳/۰۵/۲۷
  • بهمن دخت