گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

   می‌خواندم مردها نمی‌فهمند که زن به محبت و ناز و نوازش و کلام عاشقانه نیاز دارد. خنده‌ام می‌گرفت. با خودم می‌گفتم چه حرف‌ها. این که ساده‌است. به همسرت می‌گویی و مثلا یک بوسه دیگر چیست مگر؟ مثل جواهر و چیزهای گران دست‌نیافتنی نیست که. بعد که سال آمد روی زندگی مشترکمان هرچه به تو می‌گفتم مرا ببوس می‌دیدم به آن میزان کافی نیست. انگار واقعا چیز سختی بود. انگار برایت بی‌معنی، حوصله‌سربر یا اضافی بود. متحیر باز می‌گفتم و باز هیچ!

   حالا در نزدیکی ورود به هفتمین سال ازدواجمان به این فکر می‌کنم که با دوتا بچه و همه سختی‌هایی که این مدت پشت‌سر گذاشتیم نیاز داریم بنشینیم و ساعت‌ها با هم صحبت کنیم و بازنگری کنیم در هم. نه من آن دختر احساسی و رنجورم و نه تو آن پسر عاشق درونگرا. خیلی چیزها عوض شده اما حالا میدانم محبت ما تغییری نکرده است. مثلا اگر از من بپرسند که چطور می‌شود زندگی یک زن را شیرین کرد می‌گویم با بوسه و نوازش و ابراز محبت. اینطوری توی خرابه هم خانه گرم و روشنی دارد یک زن. 

   شاید با خودت بگویی همین؟ شاید این شبیه بقیه حرف‌هایم نیست. اما واقعا همین است. آن بقیه حرف‌ها بی‌اهمیت و ظاهری ست. از خودم می‌پرسم من از تو چه می‌خواهم؟ مدام این را می‌پرسم. وقتی کارهای عجیبی مثل خریدن یک سبد انبه برایم انجام می‌دهی یا وقتی کلافه و عصبانی از شرایطی در زندگی‌مان هستی که نمی‌توانی تغییرش بدهی. من از تو چه می‌خواهم؟ شاید احساساتی شده‌ام و از اثرات دوری ست اما واقعا همه وجودم جواب می‌دهد من تورا می‌خواهم. تورا. تو. کنارم بنشینی و چند کلام صحبت کنیم. لبخندت. دستانت. تو. فقط تو. 

   می‌دانم من هم همسر فوق‌العاده‌ای نیستم‌. من هم آنطور که تو دوست داری نظم و نمای خانه را برقرار نمی‌کنم. گاهی خسته‌تر از آنم که برای تو کمی دست بکشم روی اپن یا جارو بزنم. حتی الویت‌های روزانه‌ام گاهی مانع می‌شود مثل همه زن‌ها بنشینم به خودآرایی و خودپیرایی. اینطور نیست که من مهربان‌ترین و بهترین و بی‌نقص‌ترین همسر دنیا باشم. تو هم نیستی. اصلا من چنین چیزی از تو نمی‌خواستم. ما انسانیم. بالا و پائین می‌شویم. سرد و گرم و سخت و آسان می‌بینیم. قرار نبود برای هم کامل و بی‌نقص باشیم. قرار بود برای هم باشیم. ما برای همیم. تو برای من کافی هستی اگر نه، پس من هم برای تو پر از ایرادم. من و تو با هم می‌سازیم زندگی را. بله گاهی من با خودم می‌گویم کاش تو جور دیگری بودی و تو با خودت می‌گویی کاش او جور دیگری بود. اما نمی‌گوییم کاش نبود. ما هستیم و می‌خواهیم که باشیم. زندگی اینطوری ست. همینطوری قشنگ است. اگرنه که تنهایی، زندگی با یک‌حیوان یا ربات خیلی آسان‌تر است. اما با هم بودن می‌ارزد.

   آن روز که برای اولین بار دستم را گرفتی، بعد محرمیت، اگر شبیه فیلم‌ها می‌افتادم توی الان با خودم می‌گفتم پس خوشبخت می‌شوی. من خوشبختم. علاوه بر احساس خوشبختی درونی‌ام، بیرون را هم که می‌بینم خوشبختم. تو هنوز هم برایم املت می‌پزی و با هم می‌نشینیم و می‌خندیم. تو مرا دوست داری و ما کنار هم زندگی می‌کنیم. ما هم‌فکریم و مسیرمان با هم است. بقیه چیزهارا با هم می‌سازیم، با هم درست می‌کنیم. حرف می‌زنیم و همدیگر را بهتر می‌فهمیم و تلاش می‌کنیم. ما می‌توانیم. زندگی جادو نیست که بشکن درست بشود. زندگی ساختنی ست و گاهی یک مسئله برای حل شدن چند ماه زمان می‌برد. مهم است که ما بخواهیم. مهم است که داشتن و ساختن این زندگی را بخواهیم. همین مهم است.

+تو پدر خوبی هستی. بچه‌هایت تورا عمیقا دوست دارند. دیروز آیه توی ماشین وقتی گفتم بابا زود میاید خانه مادر بغض کرد و اشک در چشمش جمع شد. چند روز پیش عابس وقتی پشت گوشی صدایت را شنید ذوق کرد و بلند خندید و گوشی را چسبید. وقتی هم گوشی را ازش گرفتم بلند و طولانی گریه کرد. تو پدر خوبی هستی. من مادر خوبی هستم اگرچه امیددارم بهتر شوم. بهتر می‌شویم. با هم بهتر می‌شویم.

  • ۰۴/۰۴/۱۲
  • بهمن دخت