گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

اگر درنگ کنی ور شتاب هردو یکی ست

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۲۵ ب.ظ
نمیدانم چرا هرچه اینستاگرام و کانالت را میبینم و میخوانم بی تاب تر میشوم...
وضع بدی ست بی تابی.
  • بهمن دخت

ما درون را بنگریم و حال را

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۱ ق.ظ
در زندگی بی حال و روزمره دختری که یک قدم با ناامیدی فاصله دارد، با شنیدن " آغاز سال یک هزار و سیصد و نود و شش ... " از تلوزیون،
عید نمی شود.
  • بهمن دخت

وزش چشم تو پاییزم کرد

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ب.ظ
"گلدان" چاوشی را گوش می دهم و دلم می رود...
  • بهمن دخت

من خسته ام این خستگی با مرگ درمان می شود

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۸ ب.ظ
پریشانم
بی برنامه، آشفته، باری به هر جهت
ناکوکم، ناجورم و نمی دانم چرا!
انگار هیچ چیز سر جایش نیست...

+ عنوان خودم.
  • بهمن دخت

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ
موهایم را با سشوار خشک کنی و شانه بکشی...


خیال رهای من.
  • بهمن دخت

به پیام آور یارم گنجشک، چه خبرها ز نگارم گنجشک؟

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ب.ظ
آخرین غزل کج و کوله ام با سانسور یک بیت به شعر دو فرستاده شد.
خودم هم نمی دانم چه کردم..
  • بهمن دخت

عجب عجب که برون آمدی به پرسش من

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۶ ب.ظ
اگه قراره به هم برسیم و زمان بگذره، یه آخر شب از سر کار بیای خونه و قرمزی چشمام و لرزش صدامو نفهمی،
بیا هیچوقت به هم نرسیم. باشه؟

یه بغض بدی تو گلومه..
  • بهمن دخت

جارو کن خانه را آنگه مهمان طلب

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ
نمی دانم چرا مدام حس میکنم یونس غزالی یک بلاگر است با وبلاگی ناشناخته..

+ عنوان بی ربط بود بخاطر وسواسم در شعر بودن همه عنوانهای این وب و حتی مطلب هم به این وب بی ربط بود :‏|‏
  • بهمن دخت

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ
کنار هم روی کاناپه بنشینیم و در حالی که چای می نوشیم درباره فروشنده و اسکارش حرف بزنیم. آرام و سر حوصله. با هر چند جمله یک قولوپ چای. برایت بگویم که چقدر ناراحتم از این اتفاق. درباره فیلمنامه صحبت کنیم و به جان سیاه نمایی هایی که تمام جهان به اعتبار اسکار می بینند غر بزنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم و حرف بزنیم تا برسیم به آرزوی همیشگی سریال "شاهنامه" من.

خیالات ممنوعه...

+ عنوان علیرضا بدیع
  • بهمن دخت

چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ
این روزها با کسی سر و کله میزنم که نه تنها دین و عقاید اینچنینم را قبول ندارد بلکه از ایران متنفر است و کاملا ناامید از زندگی. و من فکر می کردم موظفم بخاطر انسانیت به او کمک کنم اما چه اشتباهی میکردم. من خود به کمک محتاجم. خودم خوب کامل نیستم و هنوز از خودم ناراضی ام آنوقت می خواهم به کسی اینچنین کمک کنم آن هم توی این موقعیت آشفته ای که دارم...
حماقت کردم. نباید به زور به انسانها کمک کرد. البته زوری در کار نیست اما فکر میکنم چیزی عوض نمی شود و من فقط خودم را آزار می دهم.اولین بار حس کردم فرشته خدا شده ام برای نجات یکی از انسانها و چه حس مسخره ایست...
حالا گیر کرده ام که چه کنم. گمانم نبود تو پروای ورود به زندگی ادم ها را به من داد وگرنه من این اواخر ادم نفوذ به هر کسی نبودم. تقریبا به هیچ کس نفوذ نمی کردم. البته من بارها خطا کرده ام اما این روزها تحمل خطاهایم برایم طاقت فرسا شده. نمی دانم چه کنم اما دیگر نمی خواهم در نقش فرشته دست و پا بزنم. نمیخواهم سخت بگیرم. البته قطعا از خوب بودن دست نمی کشم اما چیزی که از من بر نمی آید را نباید به زور انجام دهم. اشتباه کردم و میخواهم بیشتر به کارهایم فکر کنم. مخصوصا به کارهایی که به دیگران هم مربوط می شود و فقط بخاطرشان پای خودم گیر نیست. که تقریبا می شود همه کارهایم!
  • بهمن دخت

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

يكشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ب.ظ
" وضعیت سفید "

یک دل سیر گریه کردم. برای دل تنگ خودم و پریشانی هایم. انگار زمین و زمان می خواست قسمت آخر وضعیت سفید را تنها ببینم که بتوانم از ته دل داد بزنم خداااا..
امیر چقدر خوب بود و چقدر می شد محوش شوی. چقدر از خودم دلخور شدم که زندگی نمی کنم! یک جایی بالاخره آدم باید با همه چیز کنار بیاید. یکجایی باید خودش را پیدا کند.
حتی از خودم دلخور شدم که زمانه کاری کرد من تصمیم بگیرم عاشقت نشوم تا بعد. زمانه با من چه ها که نکرد و من احمق هم بارها به سازش رقصیدن. خسته شده ام از این ساز و آوازها. به تنگ آمده ام. کی قرار است آنی بشوم که در نهایت مثل امیر همه حوادث را رد کنم و روی موشک بایستم و عکس بگیرم؟ افق هایم محو اند. چشم اندازی ندارم. و خودم باید بایستم تا بشود دور دست ها را دید.
" قوی باش مرد قوی باش ".
  • بهمن دخت

سکوتم گرچه سر تا پا، شبی فریاد خواهم شد

يكشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۲ ب.ظ
عکس جدیدت را با آن لبخند ملیح روی پروفایل تلگرام مادرت دیدم و دلم گرفت...

یادم باشد مادر که شدم عکس پسرم را نگذارم روی پروفایلم.

+ عنوان فاضل نظری.
  • بهمن دخت

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

يكشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ
این روزها حتی شعر دو را هم چک میکنم!
میخواستم شعری که برایت گفته بودم بفرستم،
نخواستم با پا پیش بکشم..
  • بهمن دخت

در جست و جوی راه فراری هنوز هم

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ
گاهی از تو عصبانی می شوم
انگار که رفته ای و خوش می گذرانی بیخیال
و من اینجا به تو فکر می کنم.

این منصفانه نیست.
  • بهمن دخت

در دلم بود تو را دور کنم از سر خود..

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۲ ب.ظ
این چه مرضی ست که از جست و جوی تو دست نمی کشم؟ مدام توی گوگل دنبالت می کنم. دلم آن نوشته هارا می خواهد که تویشان غرق شوم و فقط بیایم تو را بخوانم و بروم. من نباشم و اینترنت و الافی های مسخره بی خاصیت. من باشم و تو.

کی قرار است بفهمی حال
دختری را که برای تو دلش تنگ شده

بیا...
  • بهمن دخت

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ
امروز با دختر خاله درباره ازدواج حرف می زدیم، بخاطر خاستگارش.
هر چیزی که می گفتم تو می آمدی در نظرم.
دارم می ترسم. می ترسم از فکرهایم درباره تو...
  • بهمن دخت

هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ب.ظ
می خواهم از این به بعد شبها ساعت نه "وضعیت سفید " را به یاد تو ببینم،
به یاد دیالوگ های شیرین و امیر که در وبلاگت می نوشتی.
  • بهمن دخت

نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۲ ب.ظ

شاید خانه مان آمد توی کوچه قبلی شما، چند خانه آن ورتر از خانه قبلی تان.
اما چه دیر...
  • بهمن دخت

خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ق.ظ
دیشب " یه حبه قند " می دیدم
وقتی قاسم رادیو را درست می کرد
به یاد تو
عجیب
زدم زیر گریه.
  • بهمن دخت