گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

میشه یعنی؟

چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۲۱ ق.ظ
میشه همه دوستام باشی؟
  • بهمن دخت

تو و من ۱

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۲ ب.ظ
عزیز من
وقتی از تو محبت می‌خونم سد چشمام لبریز میشه. چی می‌خوام من از زندگی؟ چی بیشتر از تو؟ ولی چرا آروم نمیشم؟ چرا می‌دونم تو رو دارم و آروم نمیشم؟ من چمه؟ چه مرض ناشناخته‌ای دارم؟ 
اصلا بی‌سلیقه، این دختر چیش دوست داشتنیه؟
  • بهمن دخت

این‌هارا به تو می‌گویم

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ق.ظ

ضعیف شده‌ام. قبلا روحی بود حالا جسمی هم. غذاهای خوابگاه آشغال است. به ندرت می‌شود خوردشان. من حساس نیستم، باور کن راست می‌گویم. هرچقدر هم می‌گویم کمتر بریزید باز از غذا می‌ماند و عذاب وجدان ریختنش در زباله هم مرا ضعیف‌تر می‌کند. بدجوری ضعیف شده‌ام. چند شب است سحری خواب می‌مانم. امروز هم خواب ماندم. خدا رحم کند، به امتحان فردا. دیروز چند قاشق سحری خورده بودم عصر سردرد و تهوع داشتم. بهم ریختن خوابم تقصیر آناتومی ست‌. روز قبلی هم که خواب ماندم روز قبل آناتومی بود. عصرش نتوانستم درس بخوانم برای همین باید کل شب بیدار می‌ماندم. زهره هایپ داشت. با مرضیه نصف کردیم. نمی‌دانی چه کوفتی است این هایپ. بیدار ماندم تا پنج‌ونیم صبح. باورت می‌شود؟ پنج‌ونیم دیگر تپش قلب گرفته بودم. خوابم بهم ریخت. 

   ضعیف شده‌ام. این حقیقت است. راه حل جدیدی هم ندارم. هرچه امتحان کردم جواب نداد. رمقی هم برایم نمانده. نمی‌دانی چقدر درس دارم و دیروز با چه حالی سپری شد. روز قبلش هم. مسئله این حال الان فقط امتحانات است. وگرنه برایم اصلا مهم نبود. هرچند روزه گرفتن برای گوشه‌ای افتادن نیست. دست خودم نیست، ضعیف شده‌ام. سردرد عصر و تهوع دیوانه‌ام می‌کند. نمی‌خواستم این‌هارا برایت بگویم که ناراحت شوی. نباید ناراحت شوی. گفتم که کمی سبک شوم. استرس مسخره بی‌فایده‌ام کم شود. 

  • بهمن دخت

تردید

سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ
من یه تصویر از خودم دارم که دوست دارم اون باشم ولی خب هیچ خوب پیش نمیره...
الان هم انگار بهم ریختم. نمی‌دونم شاید همه کارام از اول اشتباهن.
  • بهمن دخت

توضیحات مورد نیاز

سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ب.ظ

من باید به خودم ثابت می‌کردم که می‌تونم. با خودم تو جنگ بودم، سخت بود ولی داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه حواسم نبود و یادم رفت اون تغییرات رو درست کنم که نفهمی. همین:/

  • بهمن دخت

ناتوانی

سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ق.ظ
جان من،
دست دل نمی‌رود برایت بنویسم اگرچه حرف با تو بسیار دارم. دلم خودت را می‌خواهد نه خیال اینکه مرا می‌خوانی که البته نمی‌خوانی فی‌الحال.
سرت سلامت‌.
  • بهمن دخت

تو روزه‌ای هستی که بی سحری هم می‌گیرمت

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ق.ظ
عزیزترینم،
یک روز قبل امتحان آناتومی است. اگر از امتحان دیروز می‌پرسی، خوب بود. البته عالی نبود اما نمره قابل قبولی دریافت می‌کنم. اما امتحان فردا فرق دارد. راستی می‌دانستی آناتومی درس مورد علاقه من بود پیش از اینکه به دانشگاه بیایم؟ هنوز هم هست اما اینکه مرا چه شده‌است حدسش خیلی مشکل نیست.
   سحر خواب ماندم و این همان اتفاقی بود که نباید می‌افتاد. شب قبل امتحان بافت فقط سه ساعت خوابیده بودم و بعد آن هم خوابم نمی‌برد. دیشب بدجوری خوابیدم و خواب ماندم. چهار و بیست دقیقه بیدار شدم و وارفتم. تا به حالا که ساعت نُه صبح است. خواب‌آلوده و کسلم و گرسنه ولی چاره‌ای نیست. قرار بود بعد اذان بیدار بمانم. کاری بود که برای بافت کردم. نشد اما. حجم درس هم زیاد است. راستش را بگویم الان نگران پاس نشدن هستم. واقعا نگران.
   پرت و پلا می‌گویم. تو خودت را نگران نکن. همه چیز درست می‌شود. امتحان آناتومی هم سپری می‌شود. حتی این سردردی که نمی‌شود کاری برایش کرد و گشنگی و ضعف. میبینی ماه رمضان چه زود گذشت؟ البته راستش را بگویم اولین باری بود که انقدر سخت گذشت. همیشه مامان بیدارم می‌کرد و سر سفره رنگین می‌نشستم. تصورش را نمی‌کردم که خیلی زودتر بیدار شدن برای غذا درست کردن چقدر ماه رمضان را تغییر می‌دهد. فکر کردن به اینکه روزی باید برای تو سحری درست کنم احساس متضاد عجیبی دارد. مسئولیت سخت اما دلنشینی ست. البته اوضاع فرق می‌کند قطعا. تو کنار من خیلی چیزهارا عوض می‌کند.
   سختی دیگر هم همین اهواز بود. هوا گرم بود، شرایط خوابگاه سخت بود. امتحانات هم قرین بود با رمضان. نگرانی اصلی اما تو بودی. اینکه قرار است معدلم را به تو، به بابا و دیگران تحویل بدهم. وگرنه ککم هم نمی‌گزید. راستش اگر تو نبودی کلا ککم نمی‌گزید. ولی خب اینکه هیچ چیزی عین خیالت نباشد تصویر زیبایی از زندگی نیست. من دلم نمی‌خواهد دانشجویی باشم که فقط دروس را پاس می‌کند. ترم اول خام بودم، این ترم اما شرایط بر من سوار شد و من هم خوب سواری دادمش. ترم رفت روی هوا. خودم را هم هنوز پیدا نکرده‌ام. زمان می‌برد گمانم.
   راستی دارم با خیالاتم می‌جنگم. جنگ نفس‌گیری ست. خیالات تهی و بی‌فایده‌ای که لذت‌بخش اند. اما باید بجنگم و این عادت را از سرم بیرون کنم. گرسنگی هم که با این امتحان آناتومی نمی‌خواند ما چاره‌ای ندارم‌. ببخشید که غر غرم را آوردم پیش شما. به شخص دیگری نمی‌گویم. قرار بود ننویسم اینجا اما نوشتم و پیش‌نویس می‌کنم. اینطوری بهتر است.
تو را به خدای قادر متعال می‌سپارم،
همیشه.
فافا
  • بهمن دخت

از جمعه شروع می‌کنم

جمعه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۰ ب.ظ
محمد عزیزم
این اولین باری ست که تورا اینگونه صدا می‌کنم. اضطراب عجیبی دارد اینگونه صدا کردن تو. واقعا قرار است گفتنش برایم عادت شود؟ نمی‌دانم. 
حالا در اتاق مطالعه هستم و حسابی درس می‌خوانم. دلم می‌خواست این مدت برایت بنویسم. چه چیزی بهتر از اینجا؟ درس‌های زیادی مانده برای خواندن. همیشه وقتی فشار اینطور چیزهارا تحمل می‌کنم به خودم می‌گویم کاش این فشار را خرد می‌کردم، روزهای قبل بیشتر می‌خواندم. البته بعدش گفتم بیخیال گذشته. بیخیال گذشته شدن برایم راحت‌تر شده است.
دیشب آخرین شب احیای امسال بود. جای شما خالی، من توی بالکن و در اتمسفر گرم اهواز جوشن کبیر خواندم و احیا گرفتم. حال خوبی بود هرچند نفسم سخت بالا می‌آمد. چقدر این جوشن کبیر عجیب است. جواب همه سوالات توی سر آدم است. یک جایی اش می‌گفت خدا هوا را تغییر می‌دهد یا همچین چیزی. خلاصه تصمیم گرفتم دیگر زیاد غر نزنم از گرمای هوا.
دعا کردم برای خودم و شما. از خدا خواستم طبیب کسی باشد که طبیب ندارد. حالمان را خوب کند. حال من بهتر است، یعنی عالی است. حال شما چطور است؟ درستش هم همین بود. آن آرامش را باید در خدا پیدا کنیم. در خدا و در چیزهای خوب دیگری که خدا به ما داده. مثلا همین خود تو. ضمن اینکه خدا رفیق کسی ست که رفیق ندارد. ببین چه ساده همه چیز حل شد؟ البته خیلی عمیق‌تر و بیشتر از این‌ها.
راستی این فاصله که من باعثش بودم وقتی چهارشنبه از تو خواستم ارتباطمان را قطع کنیم، اگرچه کمی ته دل مرا تا به حالا قلقلک داده، از آن خوشنودم. چون می‌دانم باید خودم را در وضعیت فشرده‌ای پیدا کنم. اینکه انقدر مقابل شما از هم گسیخته باشم اگرچه کار بدی نبود، چرا که تمام خودم بودم، اما درست نیست. درواقع زیادی ولو شده‌ام. باید جمع شوم و چیزهای تازه‌ای را شروع کنم. مثلا همین خود تو.
امیدوارم این فاصله برای شما هم به درد بخور باشد. همچنین امیدوارم بعد از وصال هیچوقت همچین فاصله‌ای بین ما نباشد. من دیگر نگران نیستم. همه چیز درست می‌شود. فقط ما باید سعی کنیم ساخته شویم. هرچند ساده نیست اما چیز پیچیده‌ای هم نیست. به هم کمک می‌کنیم. باید از این پوسته افسرده، این پوسته قدیمی و مجرد خارج شویم. بعدش برویم توی پوسته جدید دونفره‌ و قدرت‌هایمان را روی هم بریزیم. کامل شویم با هم. درست می‌شود همه چیز. تو درست می‌شوی، یقین دارم، من درست می‌شوم. بعدش به هم نزدیک‌تر می‌شویم، ما می‌شویم.
از همین فاصله و بی‌خبری برایت لبخند می‌فرستم. 
تو را به خداوند مهربان می‌سپارم،
همیشه.
  • بهمن دخت