گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

تلفن را قطع کردی و من زدم زیر گریه. زار می‌زدم از ته دل. احساس شرمندگی می‌کردم که تو یکباره از تهران آمده بودی اهواز. گریه می‌کردم اولش واقعا اشک ذوق نبود، اشک غم بود. ناراحت بودم، فکر می‌کردم چقدر باید بهتر باشم. کمی که گذشت و خوب زار زدم یادم افتاد که تو آمده‌ای و بیست روز انتظار را به یک شب تا صبح تبدیل کرده‌ای. اشکم با لبخند قاطی شد و کم کم خندیدم. از ته دل. راستش را بخواهی مدام به این فکر می‌کردم که کاش می‌آمد اهواز و به من سر می‌زد. تمام سختی راه و فاصله را به جان می‌خرید که بیاید اینجا مرا ببیند. بیاید اهواز. بعد به خودم نهیب می‌زدم که خودت را جمع کن. از حالا زیادی پرتوقع هستی. کار دارد و کلی مشغله حالا تو این سفر پر دردسر را توقع داری از او؟ آرام می‌شدم بعدش. لبخند می‌زدم و به این فکر می‌کردم بالاخره به خانه‌ام می‌رسم. آن وقتی که خانه‌ام هرکجا برود زود برمی‌گرد کنارم و همه این فاصله‌ها تمام می‌شود. 
حالا تو آمده بودی. رفتم به محوطه که تماست را جواب بدهم و باد می‌آمد، پشت تلفن هم باد می‌آمد اما من بادهای مشابه را نفهمیدم تا اینکه گفتی: یعنی الان اگه من بخوام بیام ببینمت نمیذارن؟
هیچکس نمی‌داند علت این تخفیف‌های عجیب‌وغریب هواپیما دقیقا چیست؟ چرا به یکباره پرواز تهران اهواز می‌شود نود هزارتومن، فقط کمی بیشتر از بلیط اتوبوس؟ روی چه حسابی فردا همان بلیط چند صد هزارتومن است؟ شاید یک آدم خیلی پولدار آن بالا نشسته است و به دلبخواه گاهی بلیط‌ها را با قیمت خیلی پائین می‌دهد. بعد یک دانشجوی معمولی دلش برای کسی یک جای دور تنگ شده است و به همین بهانه پرواز می‌کند. هر چه که هست دارم عادت می‌کنم به چک کردن پرواز‌ها. همین حالا بعد از نوشتن این جمله چک کردم. خبری نبود. یکصد و چند ده هزار تومان. فکر کن بیایم پیشت. همین امشب بعد از آن اول هفته‌ای که با هم گذراندیم. شیدایی!

جمعه ۲۰ اردیبهشت آخر شب فهمیدم اهوازی و شنبه صبح تو را دیدم جلوی خوابگاه.

  • بهمن دخت