گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

م

يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۵ ق.ظ

ساعت ۳ونیممه و تازه سرگذشت ندیمه رو تموم کردم. کمی بیخواب شدم. خواستم بنویسم. میخوام همه چرتو پرتای این سریالو بریزم دور از اعماق وجودم و از محمد حرف بزنم. فرشته‌ای که خدا بهم داد و قراره قدرشو بدونم. قرار من هم بهتر بشم و ما در کنار هم به مقصد برسیم. اون عاشق منه. عشقی که شگفت‌زده‌ام مپیکنه. نمی‌تونم بفهمم چرا. اون حتی نمیتونه محبتی رو که شبیه نور از درز در وارد میشه بگیره. اون بدون کنترل دوسم داره. دوست داشتنی که به نظر افسانه‌ای میاد. به نظر هیچوقت سیراب نمیشه. من بچه نیستم. درک بالایی در این مسائل دارم چون از خیلی وقت پیش ریزشدن در آدم‌ها از ویژگیهام بود. من میفهمم. البته تغییر همیشه ممکنه. مثل تغییر حال حاضرم. اما محمد همونه که باید باشه. باید به خودم بیام. باید همه چیزهای رها شده رو درست کنم

  • بهمن دخت

حرفات

جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۱ ب.ظ

انقدر سخته ابراز محبت‌های تورو شنیدن و چیزی نگفتن!


+ چیزی گفتن هم سخته البته.

  • بهمن دخت

پنج‌شنبه‌های آسمانی

جمعه, ۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۳ ق.ظ

به عمو گفتم ازم خواستی برات دعا کنم، بهش گفتم عمو دعای من که به جایی نمی‌رسه. تو واسش دعا کن و اگه دعا سهمیه‌بندی باشه نصف سهم منم بده به اون.


+ باباتو دیدم. اولین بار بود چشمم بهش میوفتاد. صداش کردم بابا... بعدش خجالت کشیدم. گفتم دلت تنگ شده و یه سری حرف دیگه.

چقدر امروز غصه‌هام یادم اومده بودن. دونه دونه اشک شدن فعلا از یادم رفتن. 

  • بهمن دخت

آخرین امتحان

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ
عزیز من
اگر از من می‌شنوی، روز آخرین امتحان یک روز معمولی است مثل همه روزهای دیگر. امتحانات برای این است که ما بیاموزیم، گاهی به خودمان بیاییم و اینکه از اطمینان یادگرفته‌هامان لذت ببریم. نباید امتحان را انقدر بزرگش کرد. یعنی خیال کرد یک اتفاق خیلی عجیب و غریب است. خب این دو هفته هم مثل برق و باد سپری می‌شود. بهتر است زندگی‌اش کنیم. نه برای گرفتن مدرک و قبولی و چه و چه. بلکه چون تجربه ارزشمند و تکرار نشدنی ست و فقط دو هفته است. بعدا برای همه چیزهای دیگر وقت هست. فعلا باید از درس خواندن لذت برد.
فعلا این‌ها را داشته باش تا من بروم بخوابم. بقیه‌اش را بعدا برایت می‌گویم:)
  • بهمن دخت

یک لحظه عجیب

شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۵ ق.ظ
ممنونم که اشک مرا در‌ آوردی. این شاید جمله خنده‌داری باشد اما کاملا درست است. باید اشک می‌ریختم پای درخت آرامشم تا آب بخورد و سرسبز بماند. اشک چیز خیلی خیلی مهمی ست. من دلم گرفت. یک لحظه به اندازه تمام عالم. خودم را عقب کشیدم که جزوه آمارم خیس نشود. احساس غربت داشتم. خستگی هم قاطی‌اش است شاید. دوست دارم پرواز کنم به آینده، به اتاقم و به تو.


+ ۳۰صفحه از آمار مانده:( چقدر بد درس خواندم وقتی باید عالی درس می‌خواندم. کاملا ناراضی‌ام...
  • بهمن دخت

whena think about you

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۶ ب.ظ
من از خیلی وقت پیش همینجوری بودم. آخرین امتحان برام شبیه امتحان نداشتن بود. آروم نمی‌گرفتم پای درس. الان هم افتادم تو یه فضای خاص. فضای تو. کل روزم لبخندی شده. همش میای تو سرم. تا میخواد یادم بره بچه‌ها یادم می‌ندازن. امان از اون لحظه‌ای که مهشید شوخی می‌کنه میگه: صبح که بیدار بشی میگه آقا محمد پاشین براتون صبحانه درست کردم. من زیاد حرفشو نمیشنوم. میخندم البته. میرم تو خیالت. یا وقتی داشت برای زهره تعریف می‌کرد که دیشب مجبورم کردن تجربه خواستگاری رو براشون بگم و منو مسخره می‌کرد که با یه جزوه جلوت نشستم بعد دستش رو می‌برد تو جیب فرضی کتی که تنش بود و ادای تورو در میاورد و اون ورقه‌هارو در میاورد. من یجوری میشدم. من دیگه مهشید رو نمی‌دیدم. تورو میدیدم که جلوم نشستی. 
مامان زنگ زده میگه دارم گل‌‌ها رو هرس می‌کنم مرتب می‌کنم. این گلدون زرد تو هم دست بزنم. میگه ۱۵ روز دیگه صاحبش میاد تمیز باشه. میخندم. مامانا به چه چیزایی فکر می‌کنن. وای اگه بدونی چیکار می‌کنه. داره برام جهیزیه می‌خره. منم هی غر می‌زنم که نمی‌خوام خودشو اذیت کنه.
البته خودمم خل شدم. دیروز تو دیجی‌کالا یه جفت فنجون نعلبکی سفید دیدم که روش پر قلبای قرمز بود. همون لحظه داشتم توشون برات کاپوچینو هم میزدم. 
دارم از دست میرم فکر کنم. تو حواستو بده به درسات. تو هنوز آخرین امتحانت نیست. خب؟

+عنوان یکی از آهنگهای سلنا گومز، قدیما خیلی آهنگ انگلیسی گوش می‌دادم. اینو خیلی دوست داشتم. چرت و پرت نبود،
...
when I think about you
with every breath I take every minute
no matter what I do.
My world is an empty place
like I've been wondering the desert for a thousend days
...


  • بهمن دخت

راستی،

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۰ ق.ظ
من به تو افتخار می‌کنم. اینو واسه ادا اصول نمیگم ها. جدی میگم. خودمم نمیدونستم. امروز لابه‌لایی حرفایی که درباره‌ات می‌زدم حسش کردم. چجوری همون چیزی بودی که من میخواستم آخه؟ اگه براش تلاش می‌کردی هم انقدر خوب همون مرد رویاهای من نمیشدی. چجوریه که تاب و تحمل دارم فاصله‌مو باهات حفظ کنم؟
ببخشید بخواب. حرف نمی‌زنم دیگه.
  • بهمن دخت

چقدر می‌تونم با تو حرف بزنم.. خیلی زیاد.

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۱۱ ق.ظ

جونم نگران نباش. دنیاست دیگه. بعضی وقت‌ها اونجوری که می‌خوایم نمیشه. حالا یا ما کم کار می‌کنیم یا دنیا از ما انتظار زیادی داره. مهم نیست اینا. هست؟ مهم تویی. مهم منم. مهم ماییم. نمیشینیم یه گوشه بگیم دنیا به آخر رسیده. تصور بدبخت شدن رو کفر می‌دونیم. حالا شاید من بعضی وقت‌ها تحت‌الفظی بگم بدبخت شدم، تو اونم نگو. تو به من بگو امروز سخت بود کارم، بگو خسته شدم، بگو نگرانم. اما نگو روز خوبی نبود. روزای تو همه‌شون خوبن. آخه تو خودت خوبی. نگو نیستی که با من طرفی. من و تو هرچقدرم بد باشیم اگه بخوایم اگه اراده کنیم کم کم خوب و خوب‌تر میشیم. مهم اینه که باید واسه یه عمر دراز برنامه بریزیم و تلاش کنیم اگرچه ممکنه فردا دیگه نباشیم. مهم اینه که غم سکون نشینه رو چهره تو، غم سکون واگیر داره. اگه منم سکون بگیرم دوتا آینه مقابل هم میشیم. بینهایت بار سکون تکرار میشه. 

حالا دیگه بخواب دیروقته. بقیشو بعدا میگم بهت.

  • بهمن دخت

خطا کردم ای مه خطا کردم

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۴ ق.ظ
مدتی ست می‌خواهم عاشقانه‌ای برایت بنویسم
اما چیزی برای نوشتن ندارم. آنچه دارم خواهش دیدار تو است و خیال لحظه‌های خوش با تو بودن. یک با تو بودن ابدی. خیال تو دارد نرم نرمک همه مرا تصاحب می‌کند.

تو را با شبم آشنا کردم
  • بهمن دخت