جونم نگران نباش. دنیاست دیگه. بعضی وقتها اونجوری که میخوایم نمیشه. حالا یا ما کم کار میکنیم یا دنیا از ما انتظار زیادی داره. مهم نیست اینا. هست؟ مهم تویی. مهم منم. مهم ماییم. نمیشینیم یه گوشه بگیم دنیا به آخر رسیده. تصور بدبخت شدن رو کفر میدونیم. حالا شاید من بعضی وقتها تحتالفظی بگم بدبخت شدم، تو اونم نگو. تو به من بگو امروز سخت بود کارم، بگو خسته شدم، بگو نگرانم. اما نگو روز خوبی نبود. روزای تو همهشون خوبن. آخه تو خودت خوبی. نگو نیستی که با من طرفی. من و تو هرچقدرم بد باشیم اگه بخوایم اگه اراده کنیم کم کم خوب و خوبتر میشیم. مهم اینه که باید واسه یه عمر دراز برنامه بریزیم و تلاش کنیم اگرچه ممکنه فردا دیگه نباشیم. مهم اینه که غم سکون نشینه رو چهره تو، غم سکون واگیر داره. اگه منم سکون بگیرم دوتا آینه مقابل هم میشیم. بینهایت بار سکون تکرار میشه.
حالا دیگه بخواب دیروقته. بقیشو بعدا میگم بهت.
ضعیف شدهام. قبلا روحی بود حالا جسمی هم. غذاهای خوابگاه آشغال است. به ندرت میشود خوردشان. من حساس نیستم، باور کن راست میگویم. هرچقدر هم میگویم کمتر بریزید باز از غذا میماند و عذاب وجدان ریختنش در زباله هم مرا ضعیفتر میکند. بدجوری ضعیف شدهام. چند شب است سحری خواب میمانم. امروز هم خواب ماندم. خدا رحم کند، به امتحان فردا. دیروز چند قاشق سحری خورده بودم عصر سردرد و تهوع داشتم. بهم ریختن خوابم تقصیر آناتومی ست. روز قبلی هم که خواب ماندم روز قبل آناتومی بود. عصرش نتوانستم درس بخوانم برای همین باید کل شب بیدار میماندم. زهره هایپ داشت. با مرضیه نصف کردیم. نمیدانی چه کوفتی است این هایپ. بیدار ماندم تا پنجونیم صبح. باورت میشود؟ پنجونیم دیگر تپش قلب گرفته بودم. خوابم بهم ریخت.
ضعیف شدهام. این حقیقت است. راه حل جدیدی هم ندارم. هرچه امتحان کردم جواب نداد. رمقی هم برایم نمانده. نمیدانی چقدر درس دارم و دیروز با چه حالی سپری شد. روز قبلش هم. مسئله این حال الان فقط امتحانات است. وگرنه برایم اصلا مهم نبود. هرچند روزه گرفتن برای گوشهای افتادن نیست. دست خودم نیست، ضعیف شدهام. سردرد عصر و تهوع دیوانهام میکند. نمیخواستم اینهارا برایت بگویم که ناراحت شوی. نباید ناراحت شوی. گفتم که کمی سبک شوم. استرس مسخره بیفایدهام کم شود.
من باید به خودم ثابت میکردم که میتونم. با خودم تو جنگ بودم، سخت بود ولی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه حواسم نبود و یادم رفت اون تغییرات رو درست کنم که نفهمی. همین:/
من یه خورده قمر در عقرب شده حالم البته چیزی نیستا خوبم فقط حوصله نوشتن بیست صفحه متن خیلی خیلی جدی رو ندارم!
وضعیت بد نیست. با بابا حرف زدم. خوب پیش رفت. البته بابا همون باباست و اینکه نظرش چقدر عوض شد رو اصلا نمیتونم پیشبینی کنم. بقیشم بعدا:)
امروز من با تو در پاداد گم شدم، با تو رفتم نادری، با تو در خیابان کاوه قدم زدم، با تو در خانه معلم نهار خوردم، با تو در هتل استراحت کردم، با تو رفتم سینما بهمن و برای بچهها بلیط فیلشاه گرفتم، با تو رفتم اهوازگردی با اسنپ، با تو رفتم کیانپارس در مرکز خریدها قدم زدم، با تو حتی برگشتم نادری و باز برگشتم سینما بهمن. با تو لشکرآباد فلافل خوردم، برایت دوغ محلی خریدم، سس خردل ریختم. بعد با تو رفتم ساحلی و توی ترافیک گیر کردم. با تو قدم زدم در پارک دولت و لب کارون رو به پل رنگینکمان نشستم. با تو سوار قایق شدم و به آبشار رنگی زل زدم. دست آخر هم با تو خسته و کوفته برگشتم خانه معلم.
ضمن اینکه وقتی بهت میگم بقیه منو دوست ندارن دلیلش این نیست که بگم چون اونا منو دوست ندارن تو هم دوسم نداشته باش، بلکه میخوام بگم حتما یه مشکلی دارم که اولش همه باهام خوبن بعد کم کم بد میشن. ممکنه اولش خوب به نظر بیام ولی زندگی باهام راه به جایی نبره.