گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۴۷ ب.ظ
این روزها با کسی سر و کله میزنم که نه تنها دین و عقاید اینچنینم را قبول ندارد بلکه از ایران متنفر است و کاملا ناامید از زندگی. و من فکر می کردم موظفم بخاطر انسانیت به او کمک کنم اما چه اشتباهی میکردم. من خود به کمک محتاجم. خودم خوب کامل نیستم و هنوز از خودم ناراضی ام آنوقت می خواهم به کسی اینچنین کمک کنم آن هم توی این موقعیت آشفته ای که دارم...
حماقت کردم. نباید به زور به انسانها کمک کرد. البته زوری در کار نیست اما فکر میکنم چیزی عوض نمی شود و من فقط خودم را آزار می دهم.اولین بار حس کردم فرشته خدا شده ام برای نجات یکی از انسانها و چه حس مسخره ایست...
حالا گیر کرده ام که چه کنم. گمانم نبود تو پروای ورود به زندگی ادم ها را به من داد وگرنه من این اواخر ادم نفوذ به هر کسی نبودم. تقریبا به هیچ کس نفوذ نمی کردم. البته من بارها خطا کرده ام اما این روزها تحمل خطاهایم برایم طاقت فرسا شده. نمی دانم چه کنم اما دیگر نمی خواهم در نقش فرشته دست و پا بزنم. نمیخواهم سخت بگیرم. البته قطعا از خوب بودن دست نمی کشم اما چیزی که از من بر نمی آید را نباید به زور انجام دهم. اشتباه کردم و میخواهم بیشتر به کارهایم فکر کنم. مخصوصا به کارهایی که به دیگران هم مربوط می شود و فقط بخاطرشان پای خودم گیر نیست. که تقریبا می شود همه کارهایم!
  • ۹۵/۱۲/۰۹
  • بهمن دخت