گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

تمامِ من با اطمینان می‌گوید که دیگر وقتش است.

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۰۲ ب.ظ
بعد از جدا شدن از هم‌اتاقی‌ها خیلی تنها شده‌ام. اولش فکر می‌کردم احتمالا مثل قبل می‌شویم اما نشدیم. اصلا احساس کمبود ندارم. این عجیب است. کسانی که غالب وقتم را با آن‌ها می‌گذراندم و مدام با هم حرف می‌زدم و شوخی می‌کردیم حالا در حد چند کلمه در روز از من می‌شنوند آن‌ هم از سر اجبار است. یعنی این آدم‌ها هیچ بخشی از زندگی اجتماعی مرا پر نمی‌کردند که حالا با عدم حضورشان جایش خالی شود. فقط حرف زدن پیاپی و کارهایشان بیخ گوشم دلزده‌ام می‌کند. حتی به سرم زد بروم اتاق دونفره. ولی فکر کردم دیدم سخت است جابه‌جایی و البته گرفتن پولش از بابا مصیبت دیگری ست. احتمالا از این به بعد کمتر بروم اتاق. کتاب‌خانه بلوکمان جای خوبی ست و همه چیز را قابل تحمل می‌کند.
   فکر می‌کنم واقعا وقتش است. یک چیز خالی در من هست که باید پر شود. یک چیز خالی که به هیچ شکل و شمایلی پر نشد. همین جای خالی هم از همه چیز دورترم می‌کند. کم کم خسته می‌شوم از بودن با همکلاسی‌ها. شاید حتی از جلسه شعر یک‌شنبه‌ها. از تو چه پنهان حوصله سینما رفتن هم ندارم. نگران لیست بلند بالای خرید کادو عروسی و سه‌تا کادو روز مادر و چه و چه هم هستم. احتمالا دلزده می‌شوم از همه چیز و شبیه آدم‌هایی که غذای بد را با نوشابه پایین می‌برند از گلو، تو را خیال می‌کنم مدام که همه چیز سپری شود. امروز از دانشکده مهندسی تا اتاق سرم را انداختم پایین و خیال کردم. 

فکر می‌کنم واقعا وقتش است. ادامه پیدا کردن این وضعیت می‌تواند مرا مجنون کند. 
  • ۹۶/۱۲/۰۶
  • بهمن دخت