گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

تو نمی‌دانی با من چه کردی

جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ق.ظ
از سر بی‌حوصلگی گوشی‌ام را درآوردم و داده تلفن همراه را روشن کردم. بعد صاف آمدم بیان. حوصله تلگرام و اینستاگرام و چه و چه را نداشتم. خواندم و درست وقتی در کنار عروس ایستاده بودم اشک در چشمم حلقه زد. 
   می‌دانی راستش من حسابی خسته‌ام. از همه این قیل و قال‌ها. این قراردادهای اجباری، اداها. از همه چیز. دیگر کلافه‌ام. من نمی‌توانم آن‌ها را بخوانم و دلم نگیرد. گریه‌ام نگیرد و اگر اشک نریزم مرگم رسیده است. من کلافه‌ام از این قالب. می‌خواهم مسیر خودم را داشته باشم و خیال آرام و راحت خودم را. دلم می‌خواهد حرف دلم را با تو تقسیم کنم. اشک‌هایم را هم. نمی‌دانی چقدر اشک ریختن در آن شرایط خوب است. از خندیدن بهتر است. تسکین است بر جان. اینکه اشک ها بیهوده نمی‌روند جایی دارند برای خودشان. 
   به تنگ آمده‌ام از همه چیز. تمام شود این اوضاع. تمام شود...


پرت و پلا زیاد گفتم. خوب است که تو میخوانی خیلی خوب است. اگر می‌شنیدی... اگر میدیدی... اگر...
امیدی هست برای خوب شدن همه چیز. هست.
  • ۹۶/۱۲/۱۸
  • بهمن دخت