گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

اواخر زمستان، زودهنگام بهار آمد

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۳۹ ق.ظ

   می‌خواستم حرف‌ها و خیالات توی سرم را بنویسم پیش‌نویس کنم. لااقل بنویسم توی تقویم سبز امسال و بگذارم به یادگار بمانند. نتوانستم. دستم به نوشتن نمی‌رفت. چرا؟ نمی‌دانم. سرم هرچه خون در بدن بود می‌کشید و می‌برد آن بالا. به دستم خون نمی‌رسید. 

   فقط زل می‌زدم به سبد گل و غصه می‌خوردم از مچاله شدن گل‌هاش. سرچ می‌کردم در گوگل که چطور خشکشان کنم. دلم نمی‌آمد سبد را بهم بزنم پس تافت زدم بهشان. اول به یکیشان با ترس و اکراه. بعدش به تمام‌شان. اما خب خشک شدن و مچاله‌شدن گل‌ها ناگزیر است. البته هنوز غنچه پشت غنچه وا می‌کنند.

   باورم نمی‌شد. دو سه باری لابه‌لای حرف‌هات حواسم پرت می‌شد و می‌گفتم واقعا منم که اینجا نشسته‌ام؟ انگاری خیال بود یا هرچه بود شبیه حقیقت نبود. انگار یک اتفاق سیال بود و میان زمین و هوا معلق. قبلش دلشوره داشتم خودم را آرام می‌کردم و قرآن می‌خواندم. خودش نمی‌فهمیدم چه می‌شود، بی‌اختیار عادی بودم! بعدش باورم نمی‌شد.

   ولی سخت بود نگه داشتن بغضم و تحمل اشکم توی کاسه چشمی که لبالب شده بود. با این همه لرزش صدایم از پشت ریکوردر هم مشخص است. زیر چه باران سیل آسایی خواهی بود اگر... مامان همیشه می‌گوید زیر باران دعا کنیم. عادتم شده است. رفتم زیر باران دعا کردم. دعا کردم باران بیاید...

  • ۹۶/۱۲/۲۶
  • بهمن دخت