گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

م

يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۵ ق.ظ

ساعت ۳ونیممه و تازه سرگذشت ندیمه رو تموم کردم. کمی بیخواب شدم. خواستم بنویسم. میخوام همه چرتو پرتای این سریالو بریزم دور از اعماق وجودم و از محمد حرف بزنم. فرشته‌ای که خدا بهم داد و قراره قدرشو بدونم. قرار من هم بهتر بشم و ما در کنار هم به مقصد برسیم. اون عاشق منه. عشقی که شگفت‌زده‌ام مپیکنه. نمی‌تونم بفهمم چرا. اون حتی نمیتونه محبتی رو که شبیه نور از درز در وارد میشه بگیره. اون بدون کنترل دوسم داره. دوست داشتنی که به نظر افسانه‌ای میاد. به نظر هیچوقت سیراب نمیشه. من بچه نیستم. درک بالایی در این مسائل دارم چون از خیلی وقت پیش ریزشدن در آدم‌ها از ویژگیهام بود. من میفهمم. البته تغییر همیشه ممکنه. مثل تغییر حال حاضرم. اما محمد همونه که باید باشه. باید به خودم بیام. باید همه چیزهای رها شده رو درست کنم

  • ۹۷/۰۴/۲۴
  • بهمن دخت