گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

گنجشک با چنار

گنجشک خیال من، خانه‌اش چنار توست

خردادماه دومین سال زندگی‌مان

دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۰ ب.ظ

   من حدودا چهار ماه دیگر مادر می‌شوم. همین حالا هم مادرم. یک انسان توی دلم تکان می‌خورد. اما تو به گمانم همان چهار ماه دیگر پدر شوی. وقتی دخترت را بیاندازم توی بغلت. چرا این را می‌گویم؟ چون هنوز بلد نیستی این دختر اضافه شده به زندگیمان را دوست داشته باشی. همین حالا پشت هم لگد زد. یک دختر. احساس می‌کنم قرار است دوباره متولد بشوم اما دیگر سرنوشتم در کنترل من نیست! می‌خواهم به خودم نگاه کنم که بزرگ می‌شود. روز به روز. ساعت به ساعت. برایش کتاب بخوانم. بلند بخندیم. با یک پیراهن گلدار بدود. صدایم کند. چه هدیه عجیبی ست یک نوزاد. یک دختر. 

   خودم را سرزنش نکردم وقتی صدای قلبش مرا به وجد نیاورد. اما در ماه چهارم وقتی هنوز اثری از حرکاتش نبود و تهوع و ویار بارداری هم رفته بود، شاید حتی فکر می‌کردم آیا واقعا بچه‌ای این تو هست؟، روی صفحه مانیتور سونوگرافی یک جمجمه دیدم که چانه پهنی شبیه تو داشت. لبخند زدم. موهای لخت مشکی دخترت را میتوانم تصور کنم. تخیل می‌کنم که چشمانش شبیه توست. باورت می‌شود خانواده دو نفره‌مان سه‌تایی شده؟ نه تو هنوز این دختر را حس نمی‌کنی. حتی وقتی راه می‌روم و برایش شعر می‌خوانم به شوخی حسادت می‌کنی. اما من تخیل می‌کنم که این دختر را دوست خواهی داشت. وقتی هجده سالش شد، وقتی بزرگ شد و ریشه‌هایش محکم شده بود به او لبخند می‌زنی. پدری خواهی بود دور از سنت‌های دست و پا گیر. مهربان و همراه، البته اگر امیدوار باشیم که بچه مرا لوس نکنی. دختر من نباید لوس بشود. 

   حدود دو هفته هست از تست مثبت کرونای تو گذشته و ما قرنطینه بودیم. من نگران بچه بودم وقتی سرفه می‌کردم. یک روز تلخ در بیمارستان داشتیم برای چکاپ من که آنقدرها هم حالم بد نمی‌شود وقتی حالا به آن فکر می‌کنم. دوستت دارم. بخصوص دیشب که نگاهت می کردم و درونم چیزی تکان خورد. امیدوارم دخترت را دوست بداری. هیچ چیز، هیچ چیز جای محبت پدر را برای دخترش نمیگیرد. هیچ چیز. هیچ چیز.

  • ۰۰/۰۳/۲۴
  • بهمن دخت